• یک عاشقانه آرام.... 
  • تماس  

اولین جملاتی که آقا با دست چپ نوشتند

آقا لوله تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دو سؤال بود.*چهار پنج روز از عزل بنی‌صدر می‌گذشت. جنگ با عراق و شورش منافقین بعد از اعلام جنگ مسلحانه با جمهوری اسلامی، بحث داغ محافل بود. آیت‌الله خامنه‌ای که از جبهه‌ها برگشته و خدمت امام رسیده بودند، بعد از دیدار، طبق برنامه‌ شنبه‌ها، عازم یکی از مساجد جنوب‌شهر برای سخنرانی بودند.


خودرو حامل آیت‌الله خامنه‌ای که از جماران حرکت می‌‌کرد، آن روز مهمان ویژه‌ای داشت؛ خلبان عباس بابایی که می‌خواست درد دل‌هایش را با نماینده‌ امام در شورای عالی دفاع در میان بگذارد. آن‌ها نیم‌ ساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدند و گفت‌وگوشان را در همان مسجد ادامه دادند.
نماز ظهر تمام شد. آقا رفتند پشت تریبون. نمازگزاران همان‌طور منظم در صفوف نماز نشسته بودند. پرسش‌های نوشته‌ مردم را به سخنران می‌دادند، اگرچه بعضی از پرسش‌ها تند و حتی گاهی بی‌ربط بود.
آقا در سخنرانی مقدمه‌ای ‌چیدند تا به این‌جا ‌رسیدند که: «امروز شایعات فراوانی بین مردم پخش شده و من می‌خواهم به بخشی از آن‌ها پاسخ بدهم.»
بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط و موهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با ته‌ریش مختصر که آن روزها کلیشه‌ چهره‌ و تیپ خیلی از جوان‌ها بود. خودش را رساند به تریبون. ضبط را گذاشت روی تریبون؛ درست مقابل قلب سخنران. دستش را گذاشت روی دکمه‌ Play. شاسی تق تق صدا کرد و روشن نشد؛ مثل حالت پایان نوار، اما او رفت.
یک دقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. آقا همین‌طور که صحبت می‌کردند، گفتند: «آقا این بلندگو را تنظیم کنید.» بعد خودشان را به سمت چپ کشیدند و از پشت تریبون کمی عقب آمدند و به صحبت ادامه دادند: «در زمان امیرالمؤمنین، زن در همه‌ جوامع بشری -نه فقط در میان عرب‌ها- مظلوم بود. نه می‌گذاشتند درس بخواند، نه می‌گذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا بکند، نه ممکن بود در میدان‌های…

انفجار!
آقا که هنگام سخنرانی رو به جمعیت و پشت به قبله بودند، با یک چرخش ۴۵ درجه‌ای به طرف چپ جایگاه افتادند. اولین محافظ خودش را بالای سر آقا رساند. مسجد کوچک بود و همان یک محافظ، به تنهایی تلاش کرد که آقا را بیاورد بیرون.
امام جماعت، متحیر وسط مسجد مانده بود. چشمش به یک ضبط صوت ‌افتاد که مثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جداره‌ داخلی ضبط شکسته، با ماژیک قرمز نوشته بودند «عیدی گروه فرقان به جمهوری اسلامی«.
بیرون از مسجد، در آغوش محافظ، لحظاتی به هوش آمدند. سرشان را آوردند بالا، اما زود سرشان افتاد. محافظ‌ها بلیزر سفید را انگار که ترمز نداشت، با سرعتی غیر قابل تصور می‌راندند.
در مسیر بیمارستان، هر وقت به هوش می‌آمدند، زیر لب زمزمه‌ای می‌کردند؛ شهادتین می‌گفتند. لب‌ها و چشم‌ها تکان می‌خوردند؛ خیلی کم البته.

در خیابان قزوین، خودرو به یک درمانگاه کوچک رسید. پنج نفر آدم با قیافه‌ خون‌آلود و اسلحه به دست، وارد درمانگاه شدند و آقا را روی دست این طرف و آن طرف ‌بردند.
با آن صورت خون‌آلود، کسی امام جمعه‌ شهر را نشناخت. دکتری با گوشی، دکتری ضربان قلب را گرفت: «نمی‌شود کاری کرد.» محافظ‌ها با سرعت به سمت در خروجی رفتند. پرستاری که تازه از راه رسیده بود، پرسید: «ایشان کی هستند‌؟ دارند تمام می‌کنند» اسم آقای خامنه‌ای را که شنید، گفت: «ببریدشان بیمارستان؛ اما یک کپسول اکسیژن هم با خودتان ببرید«.
انگار کسی صدای آن پرستار را نشنید. کپسول را برداشت و خودش را به ماشین رساند. «آقا این کپسول لازمتان است.» کپسول اکسیژن و پایه‌ آهنی چرخدار را نمی‌شد برد توی ماشین. پایه‌های کپسول را تکیه دادند روی رکاب ماشین، پرستار هم نشست بالای سر آقا. در تمام راه، ماسک اکسیژن را روی صورت آقا نگه داشت و به همه دلداری ‌داد.
یکی از محافظ‌ها پرسید:»حالا کجا برویم!؟» پرستار گفت: «بیمارستان بهارلو، پل جوادیه». ماشین انگار ترمز نداشت.
محافظ بیسیم را برداشت. کُدشان «حافظِ هفت» بود. «مرکز ۵۰- ۵۰»؛ این رمزِ آماده‌باش بود، یعنی حافظ هفت مجروح شده. کسی که پشت دستگاه بود، بلند زد زیر گریه.
محافظ یک‌دفعه توی بیسیم گفت: «با مجلس تماس بگیر.» اسم دکتر فیاض‌بخش و چند نفر دیگر از پزشک‌های مجلس را هم گفت؛ «منافی، زرگر، … بگو بیایند بیمارستان بهارلو.».
ماشین را از در عقب بیمارستان بردند توی محوطه‌. برانکارد آورند و آقا را رساندند پشت در اتاق عمل. دکتر محجوبی از همدان آمده بود بیمارستان بهارلو. تازه جراحیش‌ را تمام کرده بود. داشت دستش را می‌شست که از اتاق عمل خارج شود. آقا را که با آن وضع دید، گفت خیلی سریع دوباره اتاق عمل را آماده کنند.
سمت راست بدن پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت. قسمتی از سینه کاملاً سوخته بود. دست راست از کار افتاده بود و ورم کرده بود. استخوان‌های کتف و سینه به راحتی دیده می‌شد. ۳۷ واحد خون و فراورده‌های خونی به آقا زدند. این همه خون، واکنش‌های انعقادی را مختل ‌کرد. دو سه بار نبض افتاد. چند بار مجبور شدند پانسمان را باز کنند و دوباره رگ‌ها را مسدود کنند. کیسه‌ها‌ی خون را از هر دو دست و هر دو پا به بدن تزریق ‌می‌کردند، اما باز هم خون‌ریزی ادامه داشت.
یک‌دفعه یکی از دکترها دست از کار کشید. دستکشش را درآورد و گفت: «دیگر تمام شد.» بی‌راه نمی‌گفت؛ فشار تقریباً صفر بود. یکی دیگر از دکترها به او تشر زد که چرا کشیدی کنار؟
فشار کم‌کم بالا آمد و دوباره شروع کردند.
دکتر منافی، همان‌ طور که می‌آمد بیمارستان بهارلو، تلفن زده بود که دکتر سهراب شیبانی، جراح عروق و دکتر ایرج فاضل هم بیایند. آقای بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.
دکتر محجوبی که حال و روز دکتر زرگر را دید، گفت: «نگران نباش، من خون‌ریزی را بند آورده‌ام.»
عمل تا آخر شب طول کشید، اما دیگر نمی‌شد درمان را آن‌جا ادامه داد. کنترل امنیتی بیمارستان بهارلو مشکل بود. تنها بیمارستانی هم که می‌شد بعد از عمل مراقبت‌های لازم را به عمل آورد، بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب دکتر میلانی‌نیا بود. چند ماه بعد، نام همین بیمارستان را گذاشتند «بیمارستان قلب شهید رجایی«.
هلی‌کوپتر خبر کردند. نمی‌توانستند بیمار را از میان ازدحام مردم نگران بیرون ببرند. محافظ پشت بی‌سیم گفته بود که قلب ایشان صدمه دیده؛ رادیو هم همین را اعلام کرده بود. مردم نگران بودند که نکند قلب ایشان از کار افتاده باشد، آمده بودند و می‌گفتند «قلب ما را بردارید و به ایشان بدهید«.
با هزار ترفند، هلی‌کوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تا برسند به بیمارستان قلب، خط مونیتور وضعیت نبض، دو بار ممتد شد.
دکترها می‌گفتند آقا چند مرتبه تا مرز شهادت رفته‌ و برگشته. یک‌بار همان انفجار بمب بود، یک‌بار خون‌ریزی بسیار وسیع و غیر قابل کنترل بود، یک‌بار هم جمع شدن پروتئین‌ها در ریه و حالت خفگی. همه‌ این‌ها گذشت، اما بیمار تب و لرز شدیدی داشت. چند پتو می‌‌انداختند روی‌ آقا. گاهی حتی دکترها بغلشان می‌کردند تا لرز را کمتر کنند. معلوم نبود منشأ این تب‌ها کجاست؟ ضایعه‌ کوچکی هم در ریه دیده بودند.
آقا لوله تنفس داشتند و نمی‌توانستند حرف بزنند. خودشان کاملاً حس کرده بودند که دست راستشان کار نمی‌کند. اولین چیزی که با دست چپ نوشتند، دوتا سؤال بود؛ «همراهان من چطورند؟» «مغز و زبان من کار خواهد کرد یا نه؟»

چرا یادداشت برداری کنیم؟؟«اینوگرافی»

24 آذر 1399 توسط مدرسه علمیه صدیقه فاطمه س گرگان
چرا یادداشت برداری کنیم؟؟«اینوگرافی»

 نظر دهید »

در رُباييد اين چنين نفحات را!!!!

05 اسفند 1398 توسط مدرسه علمیه صدیقه فاطمه س گرگان

در روايت داريم كه پيامبرخدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمودند: «انَّ لِرَبِّكُمْ فِي ايّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحاتٍ الا فَتَعَرَّضوا لَها»؛[1] يعنى در روزگار و گاه وبيگاه در زندگى تان نفحات و نسيم هاى معنوى برجانتان مى وزد، آگاه باشيد كه خود را در معرض آنها قرار دهيد. حال چگونه خودمان را در معرض نفحات ماه رجب قرار دهيم تا آن بصيرت و همّت و شور بندگى را پيدا كنيم؟ مسلّم همين دستورات ماه رجب را با اطمينان‏ عمل كردن، مساوى است با در معرض نفحات و نسيم هاى ماه رجب قرار گرفتن.

حتما تجربه كرده ايد. گاهى شده است كه وقتى طرف را نگاه مى كنيد فكر مى كنيد او هيچ معرفتى از معارف الهى و هيچ توانى از توان هاى سلوكى را هم ندارد. امّا خداوند برايتان روشن مى كند كه همه آن چيزهايى كه ما آرزويش را داريم، او با همّتش به دست آورده است، چون خود را در معرض نفحات ماه رجب قرار داده و از بركات ماه رجب سرسرى نگذشته است. يعنى تلاش كن نفحه ماه رجب را لااقل در امسال از دست ندهى. مى گويد: من به اين گرفتارى ها و محروميت افتادم، شما مواظب باشيد محروم نشويد.

اباعبدالله (عليه السلام) را شروع ماه رجب قرار بدهيد، چون خواستند ما به همه چيز برسيم، راه معاشقه با اباعبدالله (عليه السلام) را براى ما باز كردند، كه شروع خوبى براى ورود به ماه رجب است.

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈

استاد طاهرزاده - کتاب ماه رجب، ماه يگانه شدن با خدا




 2 نظر

طراوت ارتباط با امام زمان عليه السلام

05 اسفند 1398 توسط مدرسه علمیه صدیقه فاطمه س گرگان

 شما فرزندان روحاني و معنوي امام زمان عليه السلام هستيد. اگر بدانيد که عشق به آقا امام زمان عليه السلام چه روحي و چه طراوتي به انسان مي دهد، ‌اگر بدانيد که به حسب نقل بزرگان مثل سيد بن طاووس چه علاقه اي و چه لطف و مهرباني، ‌امام زمان عليه السلام به شما دارد، و ‌اگر بدانيد با چه کسي روبرو هستيد از ياد او غافل نمي شويد و او را فراموش نمي کنيد، ‌او از پدر مهربان تر و از مادر مهربان تر است.

همه اهل بيت عليهم السلام اينجوري هستند. اما آقا صاحب الزمان عليه السلام محبتشون يک محبت ديگر است. بايد اين حس را داشته باشيم و اين ارتباط و توجه را، که با چه کسي مواجه هستيم؟! طرف مقابل ما کیست؟! از بعضي تشرقات پيدا است که اگر کسی رزقي نصيبش شده خدمت امام زمان عليه السلام رسيده، حضرت از اقوام، ‌نزديکان، آشنايان او… [سراغ می گرفتند] سوال مي کردند (آنهايي که شما از حيث عاطفي وابسته هستيد) و اين يک دنيا محبت و عشق و لطافت است، ‌آن وقت حيف نيست که ما از اين پدر مهربان غافل باشيم!

کسي که لحظه به لحظه، پيگير قضاياي ما است، و به قول مرحوم آيت الله العظمی بهجت که مکرر مي فرمودند: اين صحبتي که می‌خواهم با شما بکنم و حرفي که از دهان من بيرون مي آيد قبل از اينکه به گوش شما برسد، خدمت آقا امام زمان عليه السلام مي رسد و علم امام به اين صحبت حاطه دارد.

 قبل از اينکه شماي مخاطب بشنوي، ‌او اطلاع پيدا مي کند و اطلاع دارد. اين پدر مهربان انتظاراتي دارد، ما چه کرده ايم که آن بزرگوار خيمه و بيابان را ترجيح بدهد از خانه هاي ما!

ما چقدر کوتاهي کرده ايم که آن بزرگوار با اينکه سفارش مي کند که به يادش باشيم، برايش دعا کنيم، باز ما غافل هستيم و مثل آدمي که مسموم است و عادت کرده به خوردن سم، خودمان را با کارهاي روزمره مشغول مي کنيم، که اين سمي به جان ما است و خداي ناکرده در آن گناه و معصيت باشد. و از اين ارتباط، از اين انس و توجه، خودمان را با نصيب نمي کنيم. يک وظيفه اي ما داريم، بلکه وظايفي داريم در مقابل آن بزرگوار که (اگر درست انجام بدهيم) بهره هايش را خودمان مي بريم، دنيایی و آخرتی.

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈

حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری

 

 

 نظر دهید »

طلبه و توازن علمی و عملی

04 دی 1398 توسط مدرسه علمیه صدیقه فاطمه س گرگان

 طلبه مي‌خواهد مسير أنبياء را برود. نگاهداري اعتدال و توازن، در بخش علمي و محتوايي، از ضرورت‌هاي طلبگي است. لازم است رشد علمي او با رشد شخصيتيش و رشد معنويش مقرون باشد؛

 رشد علمي طلبه با توسلاتش بر امام زمان عليه السّلام متوازن باشد، بداند که سرباز حضرت است و بداند که اينجا براي چه آمده است؟ من که در حوزه آمدم حتّي بخش‌هاي نظري و بحث‌ها و مباحثات مرا گم نکند، به من شخصيت کاذب ندهد.
 اساس طلبگي در ضمن رشد علمي، اُفت منيّت است و شخصيت معتدل يافتن است، اين معناي کدام آيه از آيات قرآن مي‌باشد؟ اين آيه‌اي که مي‌فرمايد: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء. سوره فاطر/ ۲۸»
 يعني اگر مي‌خواهي ببيني به صفت علم آراسته شدي، ببين چقدر خشيت الهي در دلت جا گرفته است، اگر خدا ترسي در تو بيشتر شد علمت، علم نافع بوده است.
 البّته معنايش اين نيست که ما از بخش‌هاي نظري و علمي کم بگذاريم، طلبه اگر بنا باشد مسير علمي طلبگيش را به جدّ پيگيري نکند آن موقع ديگر جايش در مدرسه نيست. خيلي افراد هستند، گرايش تهذيبي و معنوي هم دارند امّا سرکار هم مي‌روند. نياز نيست انسان فضاي مدرسه و حجره را اشغال کند.
تشکیل حوزه‌ها به اين نیت است و بايد باشد که طلبه‌ها خودشان را به تفقه بالمعنی الاعم برسانند. «فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّين‏ وَ لِیُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَیهم؛ چرا از هر جمعیتی، گروهی کوچ نمی کنند تا تفقه در دین یابند وقوم خود را هنگامی که به سویشان باز گشتند بیم دهند. توبه/ ۱۲۲»
 تفقه در دين مي‌تواند غير از تفقه اصطلاحی باشد، تفقه در دين يعني رسيدن به آن باور حقيقي در همه مباحث و نه فقط در بخش احکام، و اين فضا را هر کدام از ما اشغال کرده‌ايم يک وظيفه سنگيني داريم.
 برخی مي‌ پرسند چرا من موفق نيستم؟! شما کافي است يک مروري کنيد ببينيد کجا هستيد؟ وظيفه شما چيست؟ اولويت‌هاي شما چيست؟ ضرورت‌هاي شما چيست؟ اگر به اينها رسيدي و درست عمل کردي راه برايت باز مي‌شود.‌ ‌

┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
حجت‌الاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
 
‌ ‌


‌ ‌

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23
  • ...
  • 24
  • ...
  • 25
  • 26
  • 27
  • ...
  • 28
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31
  • ...
  • 51
به نام خداوند بخشنده مهربان به وبلاگ مدرسه خوش امدید امید داریم مفید باشد

درباره مدرسه

مدرسه ی علمیه حضرت صدیقه فاطمه (س) گرگان در سال 80 افتتاح و مشغول به فعالیت می باشد.امیدواریم از مطالب وبلاگ استفاده و نظرات خود را به ما اعلام دارید. آدرس : گلستان ، گرگان ، شهرک جامی ، جامی6/1 تلفن :01732629605

محتواها

  • عید غدیر خم روز ناامیدی و یاس کافران است
  • مشارکت حداکثری ضامن افزایش قدرت نظام است
  • شرکت در انتخابات و انتخاب اصلح یک تکلیف الهی است
  • فتح خرمشهر، فتح‌الفتوح و قله فتوحات در جنگ تحمیلی است
  • ارتباط قلبي با امام عصر(عليه السلام) از مباحث مهم امامت و ولايت است
  • خدمت صادقانه و بی‌وقفه به مردم، رئیس‌جمهور را به قله شهادت رساند
  • خانواده محل رشد و تعالی
  • خانواده محل رشد و تعالی
  • پیش‌نشست کنگره بین‌المللی بزرگداشت علامه میرحامدحسین لکهنوی
  • نمایشگاه «ارزش مادری و فرزندآوری به روایت تصویر»
  • گفتمان سازی کرامت مادری و ارزش فرزندآوری امری ضروری است
  • زنان انسان‌ساز هستند
  • امام واسطه و منشأ فیض الهی است
  • معلم خوب، در مسیر رشد افراد تاثیر می‌گذارد
  • تهذیب نفس از وظایف منتظران حقیقی است
  • نشست توجیهی سفیران رضوان
  • حفظ قبور اولیای الهی از شعائر اسلامی است
  • تزیین باورهای باطل راه نفوذ شیطان است
  • ذکرهای قرآنی برای آرامش روح و روان
  • گزارش تصویری روز قدس

کاربران آنلاین

  • انانه
  • avije danesh
  • ندا فلاحت پور
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس