ای دل ! چه می کنی؛ میمانی یا میروی؟
روضه شب ششم : ای دل ! چه می کنی؛ میمانی یا میروی؟
حرکت حسین"ع” مصداق اتمّ هجرت بود؛ چه نسبت به خودش و چه نسبت به دیگران. حسین، خودش مهاجر است و مهاجرانی هم الی الله تعالی به همراه داشت. حرکت او مصداق اتمّ این آیه شریفه است: «والذین آمنوا و هاجَروا و جاهَدوا» تا میرسد به «اولئک همُ المؤمنونَ حقّاً» که « لَهُم مغفرةٌ و رزقٌ کریم». البته مهاجرانی که با حسین"ع” هجرت کردند، بعضی از اینها خودآگاه بودند و بعضی ناخودآگاه. تاریخ حسین"ع” عجیب است؛ واقعاً حسین"ع” در بشریت یک موجود استثنایی است؛ به یک معنا واقعاً استثنایی است.
حرّ بن یزید ریاحی میگوید با هزار سوار از کوفه بیرون آمدم؛ عبیدالله مرا مأمور کرده بود که بروم و سر راه حسین"ع” را بگیرم. یک وقت دیدم مثل اینکه یک منادی دارد ندا میکند: « ای حرّ! بشارت باد تو را به بهشت»! عجب! گویا آن ندا میگوید ای حرّ! این سفری که میکنی و این راهی که میروی، هجرت است. حرّ میگوید پیش خودم فکر کردم من که دارم میروم جلوی راه پسر پیغمبر را بگیرم، چنین سفری که به سوی بهشت نیست؛ بلکه باید به سوی جهنم باشد!
یکی از تقسیمات هجرت این است؛ هجرت خودآگاه و هجرت ناخودآگاه. البته هجرت ناخودآگاه به دلیل وجود زمینههای مساعد در انسانهاست. حرّ خودش نمیداند که مهاجر الی الله است؛ یعنی هجرتش ناخودآگاه است. این از آن هجرتهای ناخودآگاهی است که یک انسان برتر میخواهد دست مهاجر را بگیرد و او را هجرت بدهد.
حرّ خودش نمیداند که مهاجر است ولی روز عاشورا فهمید و بر زبان خودش هم جاری شد. روز عاشورا حسین"ع” آمد و با عمر سعد صحبت کرد، حرّ هم آنجا ایستاده بود؛ ابوالفضل"ع” هم ایستاده بود. حضرت پیشنهادهایی مطرح کردند و عمر سعد نپذیرفت. وقتی حسین"ع” رفت، حرّ رو کرد به عمر سعد و گفت چه کار میخواهی بکنی؟ گفت جنگی کنم با حسین که آسانترین آن این باشد که دستها از پیکرها و سرها از بدنها جدا شود.
میدانی چه شد؟ حرّ کنار کشید؛ چون او مهاجر است. این را میگویند «هجرت».
آمد سوار مرکب شد، اما بدنش میلرزد. « مهاجر بن اوس» میگوید دیدم حرّ همین طور میلرزد. به او گفتم: این چه حالی است که تو را میبینم؟! اگر از سرداران کوفه از من سؤال میکردند، تو را میگفتم و از تو تجاوز نمیکردم. گفت : ای مهاجر ! خودم را بین بهشت و جهنم میبینم؛ این راه را بروم یا آن راه را؟ اما به خدا قسم جز بهشت ، چیز دیگری را انتخاب نمیکنم.
آرام آرام به سمت حسین"ع” هجرت کرد در حالی که زیر لب، جملهای میگوید: « اللهمَّ اِلیکَ أنَبتُ». همان «انابه» را مطرح میکند. گفتم که انابه مهاجرت است. نگاه کن چقدر زیبا میگوید. خدایا ! از روحانیت نفسم به سوی تو هجرت کردهام . « اللهم الیک أنبتُ فَتُب عَلَیَّ». حالا تو هم به سوی من بیا! خدایا ! تو هم به من رجوع کن! همان طور که من آمدم، تو هم بیا! «فَانّی قد أرعَبتُ قُلوبَ اولیائِک» ، من دل اولیا و دوستانت را لرزاندم. « وَ أولادِ بِنتِ نَبیّک»، من دل بچه های پیغمبرت را لرزاندم…
حرّ آرام آرام نزدیک خِیام حسین"ع” رسید. من نمیدانم با چه هیئتی بود؛ اما از جملهای که حسین"ع” به او گفته است معلوم میشود که یا سرش را پایین انداخته بود و یا از اسب پیاده شده و صورتش را روی زمین گذاشته بود. چون حسین"ع” که به استقبالش آمد اولین جملهای که به او گفت این بود که « اِرفَع رأسَک یا شیخ»؛ سرت را بلند کن ؛ چرا سرت را به زیر انداختهای؟! اگر به سوی ما نیامده بودی سر به زیر بودی، اما حالا دیگر سربلندی.
حرّ رو کرد به حسین"ع” و عرض کرد: هَل لی مِن توبة؟ …
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، سلوک عاشورایی، منزل سوم: هجرت و مجاهدت، ( چاپ اول: تهران، مؤسسۀ پژوهشی - فرهنگی مصابیح الهدی، 1390) ، صص 41 تا 43 + سلوک عاشورایی، منزل اول، تعاون و همیاری، ص 71