کشاورز بی سوادی که یک شبه حافظ کل قرآن شد
کربلایی کاظم، یک فرد ساکن روستا و کاملاً بیسواد بود و او به این بیسوادی در تمام روستای خود معروف بود. وی با وجود اینکه فردی درس نخوانده بود منتها شخصیتی پارسا، مقدس و پرهیزکار داشت. وی بسیار ناراحت بود از اینکه نماز و دعاهای خودش را نمیتوانست بخواند و این دغدغه همیشه همراهش بود.
یکی از مسائلی که کربلایی کاظم به آن اهمیت بسیار زیاد میداده است، خمس و زکات و مسائلی از این قبیل بوده است. کربلایی کاظم در روزگار و شرایطی زندگی کرده است که همه نسبت به درآمدهای زندگی حساس بوده و دغدغه حلال بودن آن را داشتهاند. وی یک روز به مسجد میرود و در آنجا گفته میشود اگر ارباب کسی پول خمس و زکات مال خودش را نداده باشد، کار کردن نزد آن درست نیست و آن پول حرام است. پس از شنیدن این حرف، کربلایی کاظم با صاحب کار و یا همان ارباب خود به دلیل اینکه زکات و خمس مال خود را نمیدهد درگیر میشود و ناچار میشود تا آن دیار را ترک کند.
این ترک کردن باعث میشود تا وی به سمت جاده اراک به قم که آن زمان در حال ساخته شدن بود، برود و آنجا مشغول کار شود. یک یا دو سال آنجا میماند و در این مدت هر چقدر که به او پیغام میدهند که به دیار خود بازگردد قبول نمیکند تا اینکه به او اطلاع میدهند که ارباب توبه کرده است و همه خمس و زکات خود را پرداخت کرده است. سرانجام کربلایی کاظم به دیار خود بازمیگردد و به کار کشاورزی مشغول میشود. بنابر این تا اینجا میتوان تقید در پرداخت اصولی همچون زکات و خمس و نیز دغدغه داشتن در مورد صحت به جا آوردن نماز از جمله مهم ترین شرایطی است که کربلایی کاظم قبل از حافظ قرآن شدن دارای آن بوده است.
در یک غروبی در ماه مبارک رمضان، ظاهراً یک فقیری نزد کربلایی کاظم میآید تا به رسم هر سال مقداری از محصول را دریافت کند، اما در آن سال به دلیل اینکه محصول خوب نبوده است و بادی هم نیامده است تا محصول از هم جدا شود، آن فرد فقیر دست خالی میرود. بعد از این قضیه و به قصد دعا برای وزش باد و … وسایل خودش را میبندد که برود به سمت امامزادهای به نام امامزاده ۷۲ تن، پس از رسیدن به امامزاده و مقداری استراحت، دو نفر به وی میرسند که آقای محمد کاظم برویم با هم زیارت بکنیم ایشان میگوید من زیارت کردهام و به خواب میرود، آن افراد دوبار وی را بیدار میکنند که بیا تا برویم زیارت، کربلایی کاظم این بار قبول میکند، وارد امامزاده میشود میبیند تمام امامزاده تاریک است.
وی میگوید: «رفتم آنجا هیچ چراغی نبود تنها شمعی آنجا بود و یک در کوچک و همه جا تاریک تاریک بود». کربلایی کاظم یک آن میبیند همه جا روشن است، در و دیوار و تزئینات امامزاده که چیزهایی روی آن نوشته شده است. همراهانش می گویند محمدکاظم چرا نمی خوانی؟ جواب میدهد که من سواد ندارم و اصلاً از نوشتهها سر در نمیآورم، در همین حال یکی از آن افراد دستی به سینه محمدکاظم میکشد و یک آن به خود میآید میبیند که شروع کرده است به خواندن نوشتهها که همه آیات قرآن بوده است.
آنجا هفت آیه بوده است از آیه «رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى الْعَرْش …» تا پایان آیه هفتم را قرائت میکند. قرائت را که تمام میکند میبینید کسی همراهش نیست و امامزاده تاریک است خیلی میترسد و بیهوش به زمین میافتد. آنجا جای رفت و آمد کسی نبوده بنابر این دو، سه روز آنجا میماند تا بعدا به هوش میآید وقتی به هوش میآید نصف شب بوده و برمیگردد برود منزل در راه میبیند، آن لحظه چیزهای دارد میخواند که باعث تعجب خودش هم میشود.
از او می پرسند کربلایی اینها چیست که میخوانی؟ میگوید قرآن است، کربلایی را نزد ملای مسجد میبرند تا صحت حرفهایش را اثبات کند. در آنجا متوجه میشوند که این کلماتی که کربلایی کاظم میخواند آیات قرآن کریم است. بعد از این قضیه همه به قصد تبرک به ایشان هجوم میبرند تا لباسهایش را به عنوان تبرک بردارند. این امر و اینکه همه او را به عنوان یک فرد مقدس معرفی میکنند کم کم باعث اذیت شدن کربلایی میشود تا اینکه به قصد اینکه ناشناس بماند به یکی از روستاهای اطراف ملایر مهاجرت میکند.
آنجا بدون اینکه به کسی بگوید مشغول زندگی میشود و در گمنامی به زندگی خود ادامه میدهد تا اینکه فردی به نام «خالصیزاده» به همراه شخص دیگری با نام «اسماعیل علوی» که از حافظان قرآن بودهاند برای کار به مزرعه کربلایی کاظم میروند و در حین کار، محفوظات را از هم میپرسیدند، تا اینکه در یکی از روزها کربلایی کاظم ایرادی از هر دو آنها میگیرد که این دو حافظ قرآن آن را قبول ندارند و زمانی که به قرآن کریم مراجعه میکنند میبینند حق با کربلایی کاظم است و همانجا متوجه میشوند که کربلایی کاظم نیز حافظ قرآن است. بعد از این قضیه است که برای تبلیغ و ترویج قرآن وی را به شهرهای مختلف از جمله تویسرکان، ملایر، همدان و … میبرند. تا اینکه وی را به حوزه علمیه قم و نزد آیتالله العظمی بروجردی میبرند که ایشان نیز حافظ قرآن بودن کربلایی کاظم را تأیید میکنند.
وجه بارز زندگی ایشان که حضرت آقا هم فرمودند که این را یادآوری کنید، پرهیز سخت از حرام و اهمیت دادن به حلال بوده است. کربلایی کاظم بسیار مراقب حلال و نجس و پاکی بود. وارد خانههای اعیان و اشراف که میشد نگاهی میانداخت به سفره اینها یک کمی رنگ و آب سفره را که میدید کنار میکشید. به اینکه همیشه سر وقت وجوهات خود را بپردازد، نماز اول وقت بخواند، نمازهای مستحبش ترک نشود، بسیار توجه داشت و به این آداب خیلی زیاد مقید بود.
کربلایی کاظم هر جایی میرفت لقمهای مشکلدار یا شبههناک میخورد یک مرتبه آشفته و ناراحت میشد و فریاد میزد که لوح قرآن از نظرم رفت و سعی میکرد این حرامها را کنار بزند تا آن وقت کم کم این لوح برمیگشت و قرآن را نورانی میدید. زمانی که چندین متن عربی را به کربلایی کاظم نشان میدادند به راحتی متن قرآن را از سایر متون تشخیص میداد.
منبع:ایکنا